این روزها حال و هوای عجیبی دارم طوری که همه دوستان و همکاران مدام برام مطالب زیبا می فرستن همه میخوان یه جوری دلداریم بدن میخوان به جوری باهام همدردی کنن اما نمی دونن که حاضر نیستم خلوت عاشقانه ای رو که با خودم و خدا دارم و بین کسی تقسیم کنم.
دوست داشتم مطالبی رو که برام فرستادن بذارم تو دریچه تا از دریچه وبلاگم از کلام دوستان عبرت بگیرم و بتونم بیشتر فکر کنم.
از طرفی این روزها رو میتونم به یادگار ثبت کنم.
راحله برام نوشته بود...
زندگی میکنم ... حتی اگر بهترین هایم را از دست بدهم!!!
چون این زندگی کردن است که بهترین های دیگر را برایم میسازد
بگذار هر چه از دست میرود برود؛
من آن را میخواهم که به التماس آلوده نباشد،
حتی زندگی...
روزگارا:
تو اگر سخت به من میگیری،
با خبر باش که پژمردن من آسان نیست،
گرچه دلگیرتر از دیروزم،
گر چه فردای غم انگیز مرا میخواند،
لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست
زندگی باید کرد
الهه هم برام نوشته بود....
این همه غربت تلخ
این همه تنهایی
این همه غم ز کجاست؟؟
من امیدم به خداست...
این همه دلتنگی
این همه فاصله تا رویاها
این همه غم ز کجاست؟؟
من امیدم به خداست...
من امیدم به همین ذره نور اینجاست
من امیدم به همین خلوت سرد
به همین یاد نگاه
به همین دغدغه ها
به همین رویاهاست
من امیدم به خداست